مدیفای



 

این احتمالا اخرین تلاش من برای نوشتنه. برای نوشتن داستان زندگیم و اتفاق‌هایی که واسم میفته.

نمیدونم که کی قراره بعدا این نوشته‌هارو بخونه. آیا اصلا کسی میخونه یا نه. شاید دوست دخترم، شاید زنم، شاید بچه‌هام و شاید هم رفیقام.

ولی تنها چیزی که میدونم اینه که یه سری چیزارو باید بنویسم. یه سری چیزا باید ثبت بشه. یه سری چیزا باید یادداشت بشه و یه سری حرفا باید یه جایی واسه همیشه وجود داشته باشه.

الان که تصمیم گرفتم این وبلاگ رو شروع کنم، دقیقا ۱ هفته‌اس که اینترنت توی ایران قطعه. دلیلشم این بوده که اعلام کردن که قراره بنزین گرون بشه و از ۱۰۰۰ تومن بشه ۱۵۰۰/۳۰۰۰ تومن و مردم ریختن تو خیابون.

میگن که چیزی بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر کشته شدن و بالای هزار نفر دستگیر شدن.

منم توی این یه هفته خیلی بهم سخت گذشت. الان من شاهین شهرم و توی خونه‌ی خودمون. الانم که دارم این متنو مینویسم بابام ظهر اومده و این چند روز خونست. فعلا که اخلاقش بد نیست. ولی ببینیم در ادامه چی میشه. 

ولی الان که فکر میکنم خیلی چیزا واسه نوشتن دارم. خیلی حرفا دارم بزنم و خیلی خاطراه‌ها هست که میتونم تعریفشون کنم.

ولی الان بخوام یه خلاصه‌ی خیلی کلی از زندگیم بگم، اینه که خونم، زیاد خوب کار نمیکنم ولی تصمیمیش رو دارم که از هر لحظه‌ام استفاده کنم، رابطه‌ی دوستیم رو با سهیل و پوریا و چند نفر دیگه قطع کردم و بیشتر با احمد(رضا سلیمانی) در تماسم، حال روحیم مثل نمودار سینوس کسینوس میمونه و بالا پایین میشه، اما مجموعا رو به بالاست. از روند کلی زندگیم رضایت دارم و راضیم. میدونم که قراره اتفاقای خوبی واسم بیفته.

این اسمایی که از رفیقام بالاتر گفتم رو کم کم دربارشون مینویسم و کامل میکنم که چرا با یه سری‌ها الان ارتباط دارم و به یه سری‌های دیگه ندارم.

الانم توی فکرم هست که داستان کلی زندگیم رو تا اینجا بنویسم و بصورت فصل بندی منتشرش کنم. نمیدونم از کی قراره اینکارو بکنم، اما مجموعا احساس میکنم که کار باحالی میتونه باشه.

این متن رو دارم توی نرم افزار notes لپ تاپم مینویسم، در حالی که فقط سایت‌های ایرانی باز میشن و من به عنوان یه برنامه نویس توی سال ۲۰۱۹ به اینترنت جهانی دسترسی ندارم!

بریم ببینیم مطلب‌های بعدی چجوری میشن. امیدوارم بتونم زود به زود اینجا بنویسم


آخرین مطلب رو ۲۰ روز پیش اینجا نوشتم و از اون زمان اتفاق‌های عجیبی افتاده. انگار زندگیم یجوریه که قرار نیست قابل پیش بینی باشه. ولی تنها چیزی که این مدت حس کردم این بود که خیلی ساکنم. بنظر من آدم تو زندگی هیچوقت یجا ثابت نیست، یا داره پیشرفت میکنه یا پسرفت. و من الان تنها حسی که این مدت توی خونه داشتم این بود که دارم پسرفت میکنم. اینجایی که هستم واسم خیلی کوچیکه. باید خیلی جاهای بزرگ‌تری باشم.

تو این مدت به این نتیجه رسیدم که تو خانواده‌‌ی ما همه دارن سعی میکنن همو اذیت کنن و مشکلات زیادی هست. ولی بقول سهیل من باید از این جمع left بدم و برم بیرون. تو این مدت هم با بابام یه دعوایی داشتیم که چرا ۳ هفته‌ای هیچ خبری از پسرش نمیگیره. ولی الان باهاش کنار اومدم که ممکنه تو واسه والدینت حتی»، مهم نباشی. پس باید روی پای خودت وایسی.

الان که دارم این متنو مینویسم با احمد و سهیل از بیرون اومدم. یکم بیرون بودیم و صحبت کردیم. سعی داشتم با سهیل درباره‌ی کارش صحبت کنم، ولی سهیل مثل همیشه به خاطره گفتنش ادامه داد و نذاشت که یکم باهاش صحبت کنیم که مسیر هوشمندانه تری رو توی زندگیش انتخاب کنه.

خب الان احمد برنامه‌ی کانادا رفتنش عقب افتاده و فعلا انگار یه تایمی داره. قراره هفته‌ی دیگه بریم تهران. تو این یه هفته باید خیلی کار بکنم که بتونم پول در بیارم. و قرار هست که یه پیشنهاد کاری رو به سعید بدم. اگه اون پیشنهاد رو قبول بکنه، بنظرم اتفاقای خیلی خوبه قراره بیفته.

میخوایم با احمد بریم تو یه خوابگاه طرفای پارک لاله ساکن بشیم. این بار سومی هست که شکست خورده دارم برمیگردم تهران که بالاخره اون کاری که میخوامو انجام بدم. امیدوارم این سری درست بشه داستان. البته که بخش خیلی زیادیش به خودم ربط داره. تقریبا ۹۹ درصدش.

امیدوارم کارم رو بتونم اونجا شروع کنم و واقعا هدفم این است که super hard کار کنم و اون زندگی‌ای که میخوامو واسه خودم بسازه. الان دیگه واقعا وقتشه. تو این مدت خیلی کارای اشتباه کردم، خیلی چیزای جدید یاد گرفتم، از لحاظ ذهنی و شخصیتی پیشرفت‌های خیلی خوبی داشتم و الان واقعا احساس میکنم که آمادم واسه‌ی اینکه برم و یسری کارای جدید بکنم.

امیدوارم بشه واقعا و حاضرم که همه‌ی تلاشمو واسش بکنم. ادامه‌ی این ماجرا رو هم حتما سعی میکنم که اینجا بنویسم که حداقل بعدا خودم داشته باشم و بدونم که چکارایی کردم


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها